Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


اینجا همه چی درهمه3

yeeeeroooz yeeeeeeee  mardeeeeeeeeee miiiiiireeeeeeee ketab foooorooooshiiiiii migeeeeeee keeeetabeeee  gahreeeeeeee maniiiiii esteglaloooooooooo darin  fooooooooroooooooshandeeeeeh migeeeeeeeeeeh maaaaaaa az iiiiiiiiiiin ketabayeeeeeeeeee tokhmmmmmmmmmiiiiiiii takhayoooooliiiii nadarimmmmmm

+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:49توسط zahra | |



آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا

ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر

ما واشر، شما ارباب حلقه ها

ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی

ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق

آقا اصن ما قیژقیژ دیال آپ، شما امواج وایرلس

آقا ما پراید، شما پرادو

آقا ما باد بزن دستی، شما کولر گازی نانو

آقا ما امشب، شما هزار و یک شب!

آقا ما پت ومت، شما آیکیو سان

آقا ما بخیه، شما چفیه

آقا ما شب تار، شما صبح امید!

آقا ما ورزش از نگاه دو، شما برنامه نود!

آقا ما فـــ، شما فرحزاد !

آقا ما بتمرگ، شما بفرما!

آقا ما هی آره، شما هی نه ...

آقا ما شورش قبیله‌ای، شما گفتگوی تمدن‌ها

آقا ما لکنت زبون، شما سخنگوی دولت !

آقا ما پوچ، شما گل !

آقا ما بنال بینیم با ...، شما خواهش می‌کنم بفرمایید

آقا ما چی کوفت می‌کنی ...، شما چی میل داری عزیزم؟!

آقا ما فلافل شما، مدیر عامل پخش فراورده‌های گوشتی

آقا ما مخـمون تاب داره، شما حیـاط ویلاتون!

آقا ما افتاده، شما پاس کرده

 

آقا ما بله قربان- بله قربان ...، شما سلطان

آقا ما علوم اول راهنمایی، شما فیزیک انتگرال

آقا ما تقویم جیبی، شما موسسه ژئو فیزیک!

آقا ما سه کله پوک، شما سه تفنگدار

آقا ما کته، شما بیف استروگانف

آقا ما جرز لای دیوار، شما پتروس فداکار

آقا ما فلافل، شما هات رویال برگر با پنیر و قارچ

آقا ما بن کارگری، شما بن تخفیف دیزنی لند

آقا ما سوختگی درجه ۳، شما برنزه شکلاتی

آقا ما آب حوض، شما شیر موز

آقا ما عشق و عاشقى، شما عقل و منطق ...

آقا ما بتمرگ، شما بفرما!

آقا ما یه نقطه توی فضا، شما مبدا مختصات

شما ماهیچه، ما اشکنه

آقا ما پنج کیلومتر تا بهشت، شما ۲۴

آقا ما سیمبیان، شما آندروید

آقا ما nokia 1100، شما vertu

آقا ما آپارات، شما یوتیوب

آقا ما کلوب، شما فیسبوک

آقا ما جرقه، شما بیگ بنگ

آقا ما سحابی، شما کهکشان

آقا ما آهن‌ربا، شما سیاهچاله

آقا ما متر، شما سال نوری

آقا ما سفیر امید، شما اتلانتیس

آقا ما منجم آماتور، شما اختر فیزیک‌دان

آقا ما تلویزیون کمدی، شما سه بعدی

آقا ما مارمولک، شما تمساح

آقا ما cd، شما بلو ری

آقا ما چوق لباسی، شما توتال کر

آقا ما چرتکه، شما الجبرا

آقا ما x=2، شما E=mc2

آقا ما می‌ریم اغذیه، شما برین پدیده

آقا ما مستشار شما، جهانگیرشاه دولو

آقا واسه شما میگن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد
اما واسه ما میگن این الاغ هر یونجه‌ای که جلوش باشه میخوره!

آقا ما ...

آقا ما ...


 

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:48توسط zahra | |


 

*وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!

{#4}
*اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند،

.کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن!

{#4}
*موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقیقه میشینی چش تو چش تلویزیون

هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای میبینی بازی

2-2 تموم شده!

{#4}
*هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه

یکی اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب!

{#4}
*وقتی پیاده باشی تاکسی گیرت نمی آد، اما وقتی با ماشین باشی

توی ترافیکی از تاکسی ها گیر می کنی.

{#4}
*هروقت گرسنه میای خونه، اون شب اتفاقی غذا ندارین. اما یه شب

که بیرون غذا می خوری وقتی میای خونه می بینی غذای مورد علاقت

رو درست کردن.

{#4}
*تو یه ظرف آجیل اولین چیزی که می خوری یه بادوم تلخه.
{#4}
*موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه.

دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.

{#4}
*سر جلسه به دوستت که هیچی نخونده کل سوال ها رو برسونی و

برگه هاتون با هم مو نزنه، نمره اون بیشتر می شه.

{#4}

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:42توسط zahra | |

یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم ، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره ؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن ، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم : لطفا حاشیه نرو دکتر !
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم : فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟
.
.
آخرین ورژن فانتزیام اینه که ﺍﻓﻘﻮ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ و همینجوری الکی ﺗﻮﺵ ﻣﺤﻮ ﺷﻢ …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که یکی بخواد به یکی دیگه شلیک کنه بعد من داد بزنم نننننههههههههه و خودمو بندازم جلوی گلوله ، بعد خون بپاشه از قلبم بیرون و مردم دورم جمع بشن با گریه بهم افتخار کنن ؛ از اون طرف کارگردان داد بزنه کات اقا کات بازم خراب کردین اهههههه …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که بچه هام یه دو قلوی پسر و دختر بشن ! بعد اسم دوتاشونو بذارم “رها” … بعد وقتی که دعواشون میشه بزنن تو سر و کله ی هم ، منم داد بزنم بگم : رها ، رهارو رها کن !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که برای چند سال برم خارج و روی وسایل خونه م پارچه سفید بکشم و وقتی برگشتم بتکونمشون و خاک بلند بشه و منم سریع از موقعیت استفاده کنم و توی گرد و غبار محو بشم …
.
.
یکی دیگه از فانتزیام اینه :
سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰ تومنی تا نخورده رو بدم به راننده …
راننده بگه خانم یه نفرید ؟؟؟
منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم : خیلی وقته …
بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !
راننده هم از پشت صدام بزنه خانم … خانم … خانم، بقیه پولتون !!!
منم بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …
.
.
یکی‌ از فانتزیام اینه که یکی‌ واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه به سویچ پورشه یا مثلا لامبورگینی !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که یه روز سوار مترو بشم بعد ترن توی تونل گیر کنه و دچار حادثه بشه اونوقت من با مشت بزنم حفاظ اون چکُشی که تو واگنها هست رو بشکنم بعد باهاش شیشه رو بشکنم بپرم بیرون و چراغ قوه ام رو از توی جیبم دربیارم روشن کنم و به بقیه بگم : از این طرف دنبال من بیاید ، منم میریم سمت ایستگاه توپخونه اونجا حتما نیروی کمکی هست !
.
.
بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ “زنده می خوامش” …

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:37توسط zahra | |

سلام بچه ها یه وبلاگم تو بلگفا درست کردم  دوست داشتید برید

 

 

 http://zahrapegah.blogfa.com

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:39توسط zahra | |

 

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین
است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به
خیریه شما کمک کنم؟


+نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:16توسط zahra | |

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»



+نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:31توسط zahra | |

عشق چیست؟

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟



لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری

...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ...

و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم .اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما.توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو محسن
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بودمعلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد...

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:21توسط zahra | |

روشهای ضایع کردن پسرا...
 
 
* توی جمعی كه یه عده پسر دارن فوتبال میبینند ، در لحظه حساس تلویزیون رو خاموش كنید.

* توی جمع دانشجویی هنگام عكس گرفتن پسرا رو از كادرخارج كنید.

* توی یه مهمونی تو چای پسر مورد نظرتون 1قاشق نمك بریزید.

* اگه یه پسر با موهای ژل زده از كنار خونه شما عبور كرد ازپنجره یه سطل آب روش بریزید.

* قبل از اجرای زنده خوندن یه پسر سیم میكروفون رو قطع كنید.

* در جلوی پسری كه سرش خلوته از كاشت و زیبایی موهای پسر همسایه تعریف كنید.

* شیشه نوشابه تان را به پسر مورد نظرتون بدین تا باز كنید ، سپس بگین كه میل ندارین.

* اگه یه پسر ازتون ساعت پرسید به ساعت نگاه كنید و بگین عجله كن قرارات دیر شده !

* به یه پسری كه موهاش رو مدل جدید درست كرده اشاره كنید و بلند بگین ، این رو به برق وصل كردن ؟

* به پسر مورد نظر یه هدیه بدین ، بعد بگین اشتباه شده این مال اون یكیه !

* اگه سر جلسه امتحان پسری از شما تقلب خواست جواب سوال اشتباه بدین.

* تو دانشگاه ماشین پسر مورد نظرتون رو پنچر كنید.

* اگه یه پسری جلوش دوستاش یه شاخه گل هدیه داد ، جلوی بینی خود رو بگیرین و بگین به این بو آلرژی دارین.

* اگه سر كلاس یه پسری اصرار داشتكه امتحان كنسل بشه شما مصر باشین كه امتحان برگزار بشه.

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:2توسط zahra | |

 

(یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه...


( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمینو حفر کنه برسه مرکز زمین...


( نمی دونی تا کجا میره )پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه...


( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی...


( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی...


( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده...


( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:46توسط zahra | |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد